که در این خلوت خاموش پناهم باشد که دعای سحر و نیمه شبت همه جا بدرقه ام پشت و پناهم باشد من از این شهر غریب من از این وادی هجر سخن از خاطره ها می گویم سخن از تنهایی ز دل و درد دل و آه غریبانه دل رمقی نیست مرا که در این سوز خزان دست من گرمی دستان تو را می خواهد قلب من خسته از این دوری هاست خسته از هق هق دلتنگی ها خسته از کوچ غریبانه مهر که به پهنای غروب در دلم جا دارد منم و سردی و غم منم و بغض فرو خورده یک تنهایی همدم و هم نفسی نیست مرا که در این فاصله ها غم من دریابد غم طوفانی ترک خورده درد غم هجران ، غم دوری ز تو ای شمع شب تار خزان با تو سخن می گویم که من از دوری دستان تو هم می گریم
سلام
شعر خیلی زیبایی بود
آهنگ وبتون هم خیلی زیباست
کلا خوشم اومد از نوشته ها و وبلاگت
سلام مشرف فرمودین نظر لطفتونه بازم منتظرم.
سلام
راستی من در جریان رابطه ی عشقی شما نیستم...
نمیخواین راجع بهش پست بدین؟!؟!
خیلی خوشحالم سر زدی چرا تو فکرش هستم.
سلام..
خیانتم باشه حق این کارو نداره..شماها راجع به مرد بودنتون چی فک کردی؟؟؟اگه ۱مرد خیانت کنه زنه میاد این بالارو سرش بیاره؟؟؟؟
زیاد نیستن؟؟کی گفته؟؟شما خبر نداری جانم..ایران کشوریه ک امار قتلش بسیار بالاس
سلام بهتر جواب نظرارو تو خود پست مربوطه بدی. مرسی
چرا؟
وااا!اگه نوشته هام ناراحتت میکنه میتونی نخونی
سلام بهتر جواب نظرارو تو خود پست مربوطه بدی. مرسی
سلام.خیلی شعر زیبایی بود.وبلاگتون هم زیباست.خوشحال میشم به من هم سر بزنید